۱۳۹۴ مرداد ۱۱, یکشنبه

ما و فرانسه

می‌گوید: «از پاریس بیزارم!» یکی از دور و بری‌ها به خودش می‌افتد که: «وای چطور آخه... من که عاشق پاریس‌ام!» مرد استاد فلسفه است در کبک. این ترم مهمان بوده در فرانکفورت. می‌گوید که به دفعات ادای لهجه‌اش را درآورده‌اند. رفته توی مغازه و مثلاً با فرانسه‌ی کبک چیزی خواسته، فروشنده با تمسخر جمله‌اش تکرار کرده. یا این که او حرف زده، فروشنده در ادامه با دستیاری کسی با لهجه‌‌ی او که مشتری باشد، حرف زده و مشابه این اتفاق چندین و چند بار تکرار شده. زن جوان آلمانی خیلی احساساتی دوباره می‌گوید: «وای ولی پاریس خیلی زیباست! مثلاً فکر کن به نوتردام...» دیگری می‌زند توی پرش که نه فلانی، این که دیگر خیلی کلیشه است. من از این می‌گویم که شهر زیباست و پر از تاریخ و تجربه ولی خب از این نخوت پاریسی‌ها هم زیاد شنیده‌ایم و احتمالاً آدم در همزبانی تجربیات ملموس‌تری دارد. بعد از کلیشه‌ی فرانسه می‌گویم. از چسباندن پاریس و فرانسه به چیزهای گوگولی. از این که بخارست بیش از این که بخارست باشد، «پاریسِ شرق» است و به قول بچه‌های اروپای شرقی همه شهرهای خوب و مهم شرق «پاریس شرق»اند. از این که یکی از رستوران‌های ایرانی فرانکفورت در توصیف خودش این جمله‌ی به‌زعم من تحقیرآمیز را نوشته که «آشپزخانه‌ی ایرانی فرانسه‌ی شرق است» و استدلال کرده که نه خیلی تند است و نه خیلی سیر در پخت‌و‌پز مصرف می‌کند. بیشتر نمی‌گویم. نمی‌گویم که به نظرم می‌رسد که با شدت‌ها ـ یعنی به‌حساب با هم‌منطقه‌ای‌ها ـ مرزبندی کرده که «غذای ما ادویه‌بندی‌اش ملایم است» و خیلی تند و پرادویه نیست. نمی‌گویم که این شکل از هویت‌سازی رسماً حال مرا به هم می‌زند: هویت‌طلبی در عین حس بی‌هویتی و آن هم از خلال خود را کَندن از نزدیک‌ترها که احتمالاً «اَه اَه!» هستند و چسباندن به مثلاً فرانسه که اوج رومانس و لطافت است و همه‌ی چیزهای خوب را تداعی می‌کند. این «لطیف و قشنگ و ظریف» هم طوری مثبت‌ جلوه داده می‌شوند که انگار یک جایی از ازل «تنها» ‌ارزش‌های انکارنشدنی بوده‌اند و از قضا به چند تا چیز مشخص مثل زبان فرانسه و زبان فارسی هم چسبیده‌اند. و بعد یادآوری صحنه‌های متعدد قرار گرفتن میان جمعی کوچک یا بزرگ از دوستان ایرانی ـ غیرایرانی که هموطن عزیزی می‌خواهد خیلی با ایهام بگوید که فارسی مثل عربی و ترکی زمخت و گوش‌خراش نیست. فارسی «فرق» دارد و «لطیف» است و خیلی‌ها می‌گویند مثل «فرانسه» است و ... مدتی است البته که کمتر حرص می‌خورم و تلاش می‌کنم نقش بازی کنم، سکان بحث را به دست بگیرم و کشتی را بکشم کنار ساحل. خیلی خونسرد از تفاوت مخرج حروف در عربی و فارسی می‌گویم و این که حروف حلقی در زبان عربی بیشترند و در فارسی مخرج حروف داخل حفره‌ی دهانی است و از همه‌ی این‌ها گذشته این حس‌های بی‌واسطه به زبان‌ها و این توصیف به «ظریف» و «لطیف» و ... خیلی نسبی است و محصول عادت و خلاصه سطحی‌تر از این حرف‌هاست و باید رهایش کرد. گاهی دوستانی هم به کمک می‌آیند و خلاصه توفیق داشته باشیم، می‌رسیم کنار اسکله و همه می‌توانیم پیاده شویم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر