۱۳۹۳ دی ۶, شنبه

همیشه در لحظاتی از تاریخ، بی‌گناهی خودِ گناه است

به عنوان پيش‌پرده(!) پیش از نمایش «انجیل به روایت متی» فیلم کوتاهی از پازولینی دیدیم به نام «داستان گل کاغذی» که یکی از پنج اپیزود فیلمی به نام «عشق و خشم» است که دو تا از اپیزودهای دیگرش را هم گدار و برتولوچی ساخته‌اند. ایده متعلق به دو روزنامه‌نگار کاتولیک بوده. قرار بوده اپیزودهای فیلم به موتیف‌ها و اصولی از انجیل بپردازند و اعتبارشان در روزگار کنونی. کارگردان‌های پروژه اما به کاتولیک بودن‌ شهره نبوده‌اند... پازولینی در اپیزود خودش تفسیر تازه‌ای دارد از موتیف درخت انجیر در انجیل. درخت انجیری که مسیح نفرینش می‌کند، چون میوه‌ای ندارد و درخت به این نفرین خشک می‌شود. پاراگراف زیر جملات درخشان پازولینی است که از آلمانی ترجمه می‌کنم. ناهشیاری و بی‌گناهی جمعی ما را هم در عرصه‌ی سیاست خوب خطاب می‌کند:
«لحظاتی در تاریخ هست، که نمی‌شود بی‌گناه یا بدون آگاهی بود؛ آگاه نبودن خود یعنی گناهکار بودن. و این‌گونه من نینتو [بازیگر نقش اصلی فیلم] را به بالا رفتن از ویا ناسیوناله [خیابانی در رم] واداشتم، و در حالی که نینتو بی هیچ فکری در سر و به‌تمامی بی‌گناه راه می‌رود، تصاویری از چیزهای مهم و خطرناکی که در جهان رخ می‌دهد، در سوی دیگر ویا ناسیوناله از کنار او عبور می‌کنند ـ چیزهایی که او به آن‌ها آگاه نیست، مانند جنگ ویتنام، روابط میان شرق و غرب و غیره. سایه‌هایی هستند که او را پشت سر می‌گذارند و او از آن‌ها هیچ نمی‌داند. آن‌گاه در لحظه‌ی معینی صدای خدا را می‌شنود که از میان تردد خیابان می‌‌آید. خدا مصرّانه به او یادآوری می‌کند که بیدار شود، که آگاه شود، اما او هم مانند درخت انجیر هیچ نمی‌فهمد، چون نابالغ است و بی‌گناه، و از این‌ رو خدا نفرینش می‌کند.»

۱۳۹۳ آذر ۱۸, سه‌شنبه

تاریخ

امروز سر کلاس «همدلی» متنی از ادیت شتاین در برنامه‌ی کار بود. استاد یک خانم آمریکایی‌ است که آلمانی خوب اما خیلی شمرده‌ای حرف می‌زند. کمی از بیوگرافی ادیت شتاین گفت با این فرض که خیلی‌ها حتما می‌دانیم. من اما چیزی نمی‌دانستم. شتاین ریشه‌ی یهودی داشته. سال ۱۹۱۶ در گوتینگن نزد هوسرل رساله‌ی دکتری‌اش را با عنوان «درباره‌ی مساله‌ی همدلی» می‌نویسد و گویا می‌شود دومین دکترِ زنِ آلمان. قبل‌اش چند سالی دستیار هوسرل بوده و هوسرل انگار جایی او را بهترین دانشجویش خوانده بوده. رساله هابیلیتاسیون‌اش را درباره‌ی «علیت روانشناختی» می‌نویسد که با وجود رتبه‌ی ممتاز دکتری‌اش در دانشگاه گوتینگن پذیرفته نمی‌شود. کوشش‌های دیگری هم می‌کند. اما زن‌بودنش در نهایت مانع راه یافتنش به تدریس دانشگاهی می‌شود. سرآخر می‌رود دنبال معلمی. ۱۹۲۲ تحت تاثیر عمیقی که از اتوبیوگرافی قدیسه ترزا فون آفالیا می‌گیرد، به کلیسای کاتولیک می‌پیوندد و در ادامه تا سال ۱۹۳۳ در موسسه‌ی کاتولیک آموزش علمی در مونستر تدریس می‌کند. از قرار معلوم ۱۹۳۳ با اعلام سراسری بایکوت فعالیت‌های مالی ‌ـ تجاری یهودی‌ها به پاپ هم نامه‌ای می‌نویسد و درخواست موضع‌گیری می‌کند. همان سال پیش از آن که به دلیل ریشه‌ی یهودی از کار در موسسه برکنار شود، خودش کنار می‌کشد و در ۴۲ سالگی به دیری در کلن می‌پیوندد. ۱۹۳۸ می‌پیوندد به دیری در هلند. اما رژیم نازی همین‌طور مثل سیل دنبالش روان است. در اوت ۱۹۴۲ بعد از اشغال هلند دستگیر می‌شود و به فاصله‌ی ۷ روز بعد در آشویتس در اتاق گاز کشته می‌شود... 
نمی‌دانم این که متن‌اش را خوانده بودم، کار را خراب کرد یا این که حضرت استاد با سرعت بالایی سرنوشت خانم فیلسوف مستعد را تعریف کرد و تبعیض در تنوعی از اشکال یک‌باره در فضا اوج گرفت و پیچید میان متنِ روانی که درباره‌ی «همدلی» نوشته بود! لب و لوچه‌ام آویزان شده بود و چشمانم باید که بهت‌زده بوده باشند. نمِ اشکی هم نشست در چشم‌هایم. اولین بار بود که یک قربانی آشویتس این اندازه نزدیک ایستاده بود...

***
در بسیاری از شهرهای آلمان مربع‌های برنزی کوچکی می‌بینی که جلو خانه‌ها در سنگفرش پیاده‌روها کار گذاشته شده. اسمشان Stolpersteine است. به فارسی می‌شود «سنگ‌هایِ سکندری». ایده‌ی هنرمندی آلمانی است که از قرار معلوم در همه‌ی اروپا فراگیر شده. رویش چند خط ساده نوشته که اینجا فلانی زندگی کرده، کار کرده، درس خوانده یا... بعد تاریخ تبعید شدن را نوشته یا فرار را و در نهایت شکل و زمان و مکان مرگ را. فقط خط اولش یک جمله‌ی کامل است. دیگر جمله‌ای بسته نمی‌شود. داده‌ها مقطع و ریزریز زیر هم می‌آیند: «این‌جا فلانی زندگی کرده/ تبعیدشده به تاریخِ .../ورود به اردوگاهِ... به تاریخِ .../ قتل به تاریخِ ...» مربع‌های فلزی در تقابل با کشتار جمعی در اتاق‌های صنعتی گاز، یادبودهای دست‌سازند. از کنارشان با همه‌ی انتقادهای موجود هنوز هم بی‌لرز نمی‌شود عبور کرد. گاهی برابر یک خانه ۴-۵ سنگ سکندری هست. یکی مادربزرگِ خانواده بوده. یکی کوچک‌ترین بچه. یکی جوانی بوده موقع فرار در رودخانه غرق شده. یکی تیر خورده. یکی خودکشی کرده و بقیه را هم سیل برده تا آشویتسی جایی که در کنار دیگران سازمان‌یافته بمیرند. همه چیز همین دور و بر رخ داده. حتا ساختمان اصلی دانشگاه IG-Farben-Haus که دانشکده‌های زبان، مذهب‌شناسی، مردم‌شناسی، ادبیات، فلسفه و ... را در خودش جای داده، در دوران نازی‌ها محل تحقیقات روی روغن و لاستیک و... بوده و گاز سمی «سیکلون ب» که در اتاق‌های گاز به‌کار رفته، تحت همراهی و حمایت همین شرکت تولید شده. ساختمان از سال ۹۶ شده دانشگاه گوته فرانکفورت و اسکلت آن بنا ما را در میان گرفته. لوح یادبودی در ورودی ساختمان کار گذاشته‌اند که نقل قول زیر در صدر آن نشسته:
«هیچ‌کس نمی‌تواند از تاریخ مردمش خارج شود. مجاز نیست و نباید که گذشته را به حال خود رها کنیم، زیرا که می‌تواند زنده شود و به هیاتِ اکنونی تازه دربیاید.» (ژان آمری ۱۹۷۵)