۱۳۹۱ مهر ۱۶, یکشنبه



موضع [شخصِ] به‌اصطلاح خوش‌سلیقه (Ästhet)، اگر در احوالش دقیق شوی، در واقع این است: انسانی است که به اثر هنری می‌پردازد با این دیدگاه که نمی‌خواهد از هیچ‌چیز‌ِ آن زخم بردارد. و من مایلم بگویم که هسته‌ی اندیشه به ظاهری‌ و سطحی‌ بودنِ سلیقه [...] به‌راستی این است که اثر هنری درست به‌این‌خاطر که مقصودی انتقادی و آرمانشهری دارد [...] اساسا و همواره زخم‌زننده است و آنجا که دیگر زخم نمی‌زند و خود را به‌تمامی در سطح بسته‌ی تجربه می‌گنجاند، اصولا از یک اثر زنده‌ی هنری بودن دست شسته‌است. مانند سنخِ خوش‌سلیقه، یعنی کسی که زیر سلطه‌ی مقوله‌ی سلیقه است‌، سنخِ ترسو نیز روی‌ هم ‌رفته انسانی است که بیش از اندازه به‌فکر حفاظتِ خود در برابر محرک‌هاست. او عجالتا به هنر می‌پردازد نه از این رو که زندگی را یک‌ بار دیگر در هنر به‌دست بیاورد، چون آن‌ بیرون زندگیِ کم‌مایه‌ کفایتش نمی‌کند، بلکه به این ‌خاطر که زندگی را نادیده بگیرد. او این زندگی دوم را نیز اگر بشود اخته می‌کند، از این راه که هرچیز‌ زخم‌زننده، هرچیز «غیرموجه» ـ به زبان هگل اگر سخن بگوییم ـ زننده و رسوایی را از آن می‌زداید.



ـ درس‌گفتارهای زیبایی‌شناسی آدورنو (برشی از درس‌گفتار ۱۷ـ ۲۷ ژانویه ۱۹۵۹)