۱۳۹۳ دی ۶, شنبه

همیشه در لحظاتی از تاریخ، بی‌گناهی خودِ گناه است

به عنوان پيش‌پرده(!) پیش از نمایش «انجیل به روایت متی» فیلم کوتاهی از پازولینی دیدیم به نام «داستان گل کاغذی» که یکی از پنج اپیزود فیلمی به نام «عشق و خشم» است که دو تا از اپیزودهای دیگرش را هم گدار و برتولوچی ساخته‌اند. ایده متعلق به دو روزنامه‌نگار کاتولیک بوده. قرار بوده اپیزودهای فیلم به موتیف‌ها و اصولی از انجیل بپردازند و اعتبارشان در روزگار کنونی. کارگردان‌های پروژه اما به کاتولیک بودن‌ شهره نبوده‌اند... پازولینی در اپیزود خودش تفسیر تازه‌ای دارد از موتیف درخت انجیر در انجیل. درخت انجیری که مسیح نفرینش می‌کند، چون میوه‌ای ندارد و درخت به این نفرین خشک می‌شود. پاراگراف زیر جملات درخشان پازولینی است که از آلمانی ترجمه می‌کنم. ناهشیاری و بی‌گناهی جمعی ما را هم در عرصه‌ی سیاست خوب خطاب می‌کند:
«لحظاتی در تاریخ هست، که نمی‌شود بی‌گناه یا بدون آگاهی بود؛ آگاه نبودن خود یعنی گناهکار بودن. و این‌گونه من نینتو [بازیگر نقش اصلی فیلم] را به بالا رفتن از ویا ناسیوناله [خیابانی در رم] واداشتم، و در حالی که نینتو بی هیچ فکری در سر و به‌تمامی بی‌گناه راه می‌رود، تصاویری از چیزهای مهم و خطرناکی که در جهان رخ می‌دهد، در سوی دیگر ویا ناسیوناله از کنار او عبور می‌کنند ـ چیزهایی که او به آن‌ها آگاه نیست، مانند جنگ ویتنام، روابط میان شرق و غرب و غیره. سایه‌هایی هستند که او را پشت سر می‌گذارند و او از آن‌ها هیچ نمی‌داند. آن‌گاه در لحظه‌ی معینی صدای خدا را می‌شنود که از میان تردد خیابان می‌‌آید. خدا مصرّانه به او یادآوری می‌کند که بیدار شود، که آگاه شود، اما او هم مانند درخت انجیر هیچ نمی‌فهمد، چون نابالغ است و بی‌گناه، و از این‌ رو خدا نفرینش می‌کند.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر