۱۳۹۴ تیر ۱۷, چهارشنبه

قاعدگى

از میان همه‌ی تجربه‌های حسی قاعدگی یکی هم قرار گرفتن برابرِچشم‌اندازی است به اندوهگین‌ترین و خردکننده‌‌ترین مقاطع زندگى. انگار که بفرستندت بالای یک برج بلند و ضمن این که ترافیک حسی درون‌ات را نشان‌ات می‌دهند، یک دوربین هم زورکی دست‌ات بدهند تا زوم کنی روی گره‌های ترافیک و خب اگر طاقت بیاوری و از میانه‌ی بغض و خونابه و اشک و آواری که دوباره و چندباره قل‌قل‌کنان بالا می‌آید جان سالم به در ببری ـ که تجربه نشان می‌دهد می‌بری ـ در فاز بعدی ممکن است از پیوند گره‌های درونی با واقعیت زندگی جاری بیرونی، آگاهی تازه‌ای شکل بگیرد. یعنی خلاصه یک مرحله خودکاوی تحمیلی که با زلزله‌ای چندریشتری شروع می‌شود و مرده‌ها را از زیر خاک می‌کشد بیرون، در تکرارش امکان تمرین می‌دهد و موقعیتی جالب فراهم می‌کند که ببینیم کجا ایستاده‌ایم و چه اندازه توانسته‌ایم در برهم‌کنشی با جهان بیرون، گره‌های حس و فکرمان را از هم باز کنیم. هر بار این شانس هست که منِ منفعل که از درون مورد حمله‌ی هورمون‌ها قرار گرفته، در گذاری به سوژه‌ی فعال، ابتکار عمل را به دست بگیرد و در یک بازنگری آگاهانه جنازه‌های کوچک‌شده را جایی به فراخور حالشان دفن کند ـ جایی گودتر شاید یا که در جغرافیایی آرمانشهرانه در سرزمینی بی‌گسل، جایی که دوباره رونمایی نشوند. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر