۱۳۹۴ تیر ۳۱, چهارشنبه

تنها این انتخاب را دارم

از نامه‌های ونسان ون‌گوگ به برادرش تئو (ترجمه از متن آلمانی)*

واقعاً مایه‌ی تاسف است که نقاشی‌های بسیار اندکی از مردم فقیر در پاریس وجود دارد. گمان می‌کنم که دهقانِ من در کنار لوترکِ تو خیلی خوب از پس خودش برمی‌آید. حتا مجیزِ خودم را می‌گویم که از خلال این کنتراست شدید، باید که [کارِ] لوترک ظریف‌تر به نظر برسد، حال آن که نقاشی من در این همسایگی شگفت‌ فقط بُرد می‌کند، چرا که آن‌چه آفتابی، سوخته و آسیب‌دیده است، خورشید داغ و هوای آزاد، در مجاورتِ پودر برنج و آرایش شیک قدرتمندتر سخن خواهد گفت. چه بد که ذوقِ پاریسی‌ها برای چیزهای صمیمانه این‌قدر اندک است، مثلاً برای کارهای مونتیچلی.
می‌دانم که نباید جرات را از دست داد، با این دلیل که اتوپیاها به حقیقت نمی‌پیوندند. فقط حس می‌کنم که تمام آن‌چه در پاریس آموختم، هیچ می‌شود و من از نو به چیزی بازمی‌گردم، که روی زمین و پیش از آشنایی‌ام با امپرسیونیست‌ها به نظرم درست رسیده بود. اصلاً شگفت‌زده‌ام نمی‌کند اگر امپرسیونیست‌ها در مدت زمان کوتاهی کارهای بسیاری از مرا، که بیشتر تحت تاثیر دلاکروا بوده‌اند تا خود آن‌ها، کنار گذاشته باشند. چرا که به جای آن که درست چیزی را تصویر کنم که در برابرم می‌بینم، خودسرانه با رنگ کار می‌کنم. می‌خواهم بیش از هرچیز به بیانی قوی دست پیدا کنم. بیا تئوری را کنار بگذاریم، بیشتر مایلم که منظورم را برایت با مثال روشن کنم.‌
فکر کن که من یک دوست هنرمند را نقاشی کنم، هنرمندی که رویاهای بزرگی دارد، که همان‌طور که بلبل آواز می‌‌خواند، کار می‌کند، چون مطابق طبیعت‌اش است.
این مرد بناست که بلوند باشد. مایلم تمام محبتی را که به او حس می‌کنم درون این تصویر نقاشی کنم. نخست همان‌طور که هست نقاشی‌اش می‌کنم، تا حد امکان صادقانه، اما این تازه اول کار است. نقاشی هنوز تمام نشده. حالا به‌دلخواه رنگ‌آمیزی را شروع می‌کنم. در بلوندی موها اغراق می‌کنم، نارنجی، کروم و زرد لیموییِ مات را انتخاب می‌کنم. پشت سر ـ به‌جای دیوار پیش‌ پا‌ افتاده‌ی اتاق ـ نامتناهی را می‌کشم. پس‌زمینه‌ای ساده می‌سازم از غنی‌ترین آبی، آن‌ اندازه که پالت رنگ جواب می‌دهد. در این ترکیب ساده سر بلوند روشن بر پس‌زمینه‌ی غنی آبی‌رنگ رازآمیز جلوه می‌کند مانند ستاره‌ای در تاریکی ا‌ِتِر.
پرتره‌ی دهقان را هم مشابه همین پیش برده‌ام. این‌جا باید جوانی را تصور کرد در خورشید تفته‌ی ظهرگاه در میانه‌ی برداشت [محصول]. از این‌ رو این نارنجی شعله‌ور مانند آهنی به‌سرخی تفته، از این رو سایه‌های درخشنده چونان که طلای کهنه. آه، دوست عزیز، تماشاگران در این بزرگ‌نمایی تنها کاریکاتور خواهند دید. اما برای ما چه اهمیتی دارد؟ ما زمین و ژرمینال را خوانده‌ایم و وقتی دهقانی را می‌کشیم، می‌خواهیم نشان دهیم که این خوانده‌ها گوشت و خونِ ما شده‌اند. 
من تنها اين انتخاب را دارم كه نقاش خوب یا نقاش بدی باشم. من اولی را انتخاب می‌کنم.

* نامه‌های ونسان ون‌گوگ (ترجمه به آلمانى از مارگارته ماوتنر). ويراست هفتم، انتشارات برونو كاسيرر: برلين ١٩٢٠، ص ٤٢-٤٤.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر