۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۹, پنجشنبه

راین



آیا به چیزی بیش از یک رودخانه نیاز است تا شهری دوست‌داشتنی باشد؟ کنار راین قدم زدم. یادم آمد از فیلم از کرخه تا راین. کرخه را هنوز که هنوز است ندیده‌ام. راین اما خوب است. پهن است، آن‌قدر که خانه‌ها روی ساحل دیگرش دور و کوچک می‌نمایند. آن‌قدر که سطح آب تاریک است و طبیعت جایی در میانه‌ی رود می‌تواند از حضور انسان، شهر و وقاحت چراغ‌ها خالی شود. آبستن هراس و آرامش طبیعی خودش شود. رود موج‌های آرام دارد و جاهایی می‌آید تا دو سه ‌متری‌ات بالا و کناره‌هایش مانند دریا موج‌های کوچک عرضی برمی‌دارد. شب بود. باران نرمی می‌زد و هوای مطبوع بهاری می‌وزید در اطراف. در فضای سبز کنار رود و زیر درختانی که یکدیگر را تکرار می‌کردند، دسته‌های پراکنده‌ای از جوانان مشغولِ خنده و شادخواری بودند. فضا اما آن‌قدر وسیع بود که صداهای پراکنده آرامش را نزداید و ماشین‌ها که در دوردستِ پل عبور می‌کردند، حسی از گذرا بودن به زمان می‌دادند. حسی که وزن زمان را کم می‌کرد و می‌گذاشت لحظه سنگینی‌اش را جایی روی زمین جا بگذارد و تبخیر شود. از خودت بلند می‌شدی انگار و شبح‌وار جایی بر فراز رودخانه به پرواز درمی‌آمدی. گره‌هایت در فشار پایین محیط کمی از هم گشوده می‌شد. نرم و مهربان می‌شدی...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر