۱۳۹۲ آذر ۲۲, جمعه

بورشرت

این آدم برایم عزیز است. وولفگانگ بورشرت را می‌گویم با زندگی کوتاه ۲۶ ساله‌اش میان جنگ و بیچارگی... داستان‌های کوتاهش در ادبیات پس از جنگ آلمان معروفند و تعدادی‌شان گمانم به فارسی هم ترجمه شده‌اند. نان باید مثال خوبی باشد. در آن مجموعه‌ داستان‌های آلمانی نشر ماهی آمده‌بود. نان و صحنه‌‌ای که زخمِ شرم آرام‌آرام ترمیم می‌شود تا زندگی بتواند ادامه پیدا کند... یکی دیگر از داستان‌هایش را چند سال پیش در یک غروب دیوانه ترجمه کردم. بعدها دیدم که ترجمه‌ی دیگری از آن هم وجود داشته، چه‌بسا بهتر از ترجمه‌ی من. با این همه شاید زمانی ویرایشش کنم و بگذارمش همین‌جا! عجالتا اما یک شعر کوتاه که دیروز خواندم و در ابتدای تک‌جلد مجموعه‌ آثارش آمده‌بود:


Ich möchte Leuchtturm sein
in Nacht und Wind -
für Dorsch und Stint,
für jedes Boot -
und bin doch selbst
ein Schiff in Not!

- Wolfgang Borchert (1921-1947)

می‌خواهم فانوس دریایی باشم
میان شب‌ و باد -
برای ماهی‌ کاد و ستینت
برای هر قایق -
اما فقط خودم هستم
یک کشتی در اضطرار!

- وولفگانگ بورشرت (۱۹۲۱-۱۹۴۷)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر