۱۳۹۲ مرداد ۲۷, یکشنبه



آرام هدایتش کردم روی لبه‌ی پاکت نامه و بردمش از پنجره بیرون. پاکت را کنار چسبک‌ها نگه داشتم که برود روی برگ‌ها که به‌خیالِ خودم آزادش کرده‌باشم. تکان نخورد. نم باران و هوای سبک خنک را به چیزی نگرفت. شوقی ندوید در بال‌هایش. دقیق‌تر که شدم، بال‌ها خشک‌ شده‌بودند. دیگر شبکه‌ی زرین و سیمین براقی در کار نبود. درهم‌کشیده بودند و قهوه‌ای مثل لک چای خشک‌شده روی لبه‌ی قوری. پرز‌های سر و تنش جابه‌جا کمی ریخته‌بود و شاخک‌هایش آن استواری معمول را نداشتند، به دو طرف بدنش مایل شده‌بودند. آوردمش دوباره تو. پاکت را گذاشتم کف اتاق. نشستم کنار لیوان چایم به کار کردن. باران یکی دو بار تند و کند شد. این بین خودش را یواش‌یواش کشیده‌بود پایین روی موکت نارنجی‌‌ـ‌زرد. الان اما دیگر مدتی است که تکان نمی‌خورد. محو شده در رنگ زمینه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر