۱۳۹۲ اسفند ۲۵, یکشنبه

اشی‌مشی

ورودی فروشگاه‌های مختلف از اوایل پاییز یک منظره‌ی تکراری داشته: بافت مشبک ظریفی که مجموعه‌ی متنوعی از دانه‌‌ها را در خود پیچیده. می‌شود از لبه‌ی پنجره‌ای جایی آویزانش کرد و این‌جوری خود‌ِ اجتماعی‌شده را دوباره جزیی از طبیعت جا زد. آن هم از نوع خودآگاهش که قرار است به زندگی پرندگان شهری در عبور از پاییز و زمستان فکر کند. روی برچسبش ادعا شده که فلان و بهمان دانه‌های روغنی را دارد و می‌تواند ویتامین‌ها و مواد معدنی زمستانه‌ی پرنده‌ها را تامین کند!

... و این‌طور بود که یک توپ توری زرد و کوچک از حدود یک ماه پیش از چارچوب پنجره‌ام آویزان شد. اما تا همین دیروز که یک گنجشک تیزبین سر و کله‌اش پیدا شد، دست‌نخورده باقی مانده بود. گذاشته‌ بودم به این حساب که زمستانش زمستان درستی نبوده و حتما خودشان از پس خودشان خوب برآمده‌اند... اما از دیروز که توپ خوردنی کشف شده، مدام صدای جیک‌جیک می‌آید. هی سرک می‌کشم، می‌بینم یکی دو تایی آمده‌اند و سوار توپ غذا شده‌اند. توپی که دیگر برای «توپ» نامیده‌ شدن به درجاتی از تخیّل نیاز دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر