۱۳۹۱ بهمن ۱, یکشنبه

باریکه‌ی خونی که از بلندای یقین جاریست*



 پیچیده در خون زاده می‌شویم.
زندگی می‌کنیم
در حاشیه‌ی امنِ لحظات.
امنیتی که نیروی انتظامی‌مان
- به اقتدار
 بر متنی از وحشت می‌نویسد.

روی عدل زندگی می‌کنیم.
عدلی که دادگستری
- گسترده زیر پاهایمان.
عدلی که از خون خیس است.


پیچیده در خون کشته‌شدند.
در تاریکای صبحی از التماس
بر بلندایی از یقین**.


پیچیده در خون زاده شدم من!
ظهرگاهانِ اوّلِ بهمن ماه
برای سی و سومین بار
و افتادم میانِ جویِ خونی
که از بامدادان
کنارِ چوبه‌های دار جاری بود.


* و ** از شعرِ «نخست که در جهان دیدم» (شاملو)

اوّل بهمن ماه نود و یک


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر