«حرف
زدن آدم رو سبک میکنه.
حرف
بزن، سبک میشی!»
حرف
میزنم...
و
احمق میشوم.
خالی
میشوم از خشم و نفرت و رنجی که میشد
مرزهای مرا، مرزهای زندگیم را جابهجا
کند.
شدّتها
کجایند؟ شور کو؟ ماندلا دیشب مرده.
فیلم
کوتاه*
را
نگاه میکنم.
به
اعداد، به اندازهگیریها و محاسبات
روزمره فکر میکنم.
به
این فکر میکنم که مَردی که دیشب مرد، بیش از ده هزار روز از عمرش را در زندان سپری کرده و
بعد این حقارت شمارش...
شماره
کردن روزها و شبها و عقب ماندنها و
رقابتها و عمر که میرود و بازنمیآید...
حرف
بزن.
حرف
بزنی، سبک میشوی!
زهر
چیزها میریزد.
سطوح
دوباره صیقل میخورند و رنجهایت باز
در جیب جا میگیرند.
بی
آنکه نیاز به جنگ و صلحی باشد، دوباره
میتوانی در روزمرهای اندازهگیری
شده قدم بزنی.
حتا
میتوانی آنقدر سبک شوی که به پرواز
دربیایی...
یا
که بنویس.
نوشتن
هم همان کار را میکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر