پری
کوچک غمگین من متفاوت است.
ادعای
نوجوانانهی متفاوت بودن جایی در
تهماندههای جوانی مزهی تلخش را هنوز
میچشاند.
پری
کوچک من تنها خواب اقیانوس میبیند.
دلش
را سالها در نیلبک چوبین کنار برکههای
کمرهگذر نواخته.
روزها
بیدل است.
شبها
اما تکهدل کوچکی که به سینه دارد،
تپش از سر میگیرد.
شبها!
شبها
که سوت کشتیها آرام میگیرد و ملوانها
به بستر میروند، شبها
که بندر از غلغلهی تجارت خالیست،
«چراغهای
رابطه»
روشن
میشوند.
حافظهاش
دیگربار در نقطهی آغاز میایستد و
خیالهای تازه رد اندوههای کهن را پاک
میکنند.
میبوسد.
میبوسندش.
غلت
میخورد از بستری به بستری و خردهدلش
را آرامآرام مینوازد تا بزرگ شود.
هر
شب از بوسهها به دنیا میآید...
روزهنگام
اما، دوباره روسپی ارزانی میشود در
خاطرهی بندر.
سوت
کشتیها کنار اسکله، رنگ بوسهها را
میپراند. دل در گلوی نیلبکش خشک میشود. از
خودش دیگربار میمیرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر