عظیم
بودن همیشه چشمها را خیره میکند و دل آدمها را
میکشد دنبال خودش. هرچه
هم که روحیهی عملگرا و منفعتگرایمان
را تربیت کردهباشیم و هی روزانه روضههایی
برای خودمان خواندهباشیم تا ابعاد کوچک
بودنمان را فراموش کنیم، باز هم اگر کسی
بایستد در میانه و قدرت ذهن و روحش را
به نمایش بگذارد، در لحظه تمام
میشویم. دلداریهایی
که به خودمان میدهیم و توجیههایی که
میکنیم تا حد و اندازه را یاد بگیریم و
شرمسار از ناچیز بودنمان نباشیم، بهمحض
این که کسانی برمیخیزند و از حد و اندازه
عبور میکنند، فرو میریزد. مثلا
وقتی موسوی و کروبی برابر چشممان میآیند
که در بلندیِ روحشان سه سال آزگار از
عمرشان را برای چیزی دادهاند که ما در
لایههای ذهنمان به بازیبازیِ
نوستالژیک یادش میکنیم. نه
نمیشود! میشود
قهرمانسازی نکرد. اما
نمیشود ندیده گرفت که بعضیها
قهرمانند. ناگزیریم از دیدن و بهمحض دیدن، ناگزیر از
پذیرفتن. حقیقت مهلت نمیدهد. خودش
را بر سرمان آوار میکند. روزنههای
چشم و گوش را پر میکند...
امروز به قدرت ذهن و روح آدمها فکر میکردم. در مطب دکتر شروع به خواندن کتابی کردم که رالف لودویگ به عنوان راهنما برای مطالعهی «پدیدارشناسی روح» هگل نوشته. چند خط قصهگونه از ابتدای کتاب را اینجا میآورم. روزم را ساخت:
«فیلسوف
روستبار فرانسوی الکساندر
کوژِو (۱۹۰۲-۱۹۶۸) کاملا
بر این باور بود که در ینا، شهری که در آن
پدیدارشناسی روح نوشتهشده، پایان تاریخ
آغاز شدهاست. با
پایان تاریخ برای کوژو سخن بشری نیز
به پایان میرسید. در
نقلی بهنسبت معتبر از او، انگار در
پایان یکی از جلسات درسی دربارهی
پدیدارشناسی هگل چنین توضیح داده
و به دانشجویانش تاکید کرده، که اینجا [در
این کتاب] همهچیز
هست و چیز بیشتری برای گفتن وجود
ندارد. متعاقبِ آن از تدریس کنار کشید و سکوت کرد.»*
و
من امروز مدام در حاشیهی داستان به هگل
فکر میکنم که
هنوز نمیشناسمش. به
این که چطور باید اندیشیدهباشد و بعد
به کوژو فکر میکنم که قدرت و عظمت آن
اندیشه را میبیند و درک میکند.
به
این که اگر خودش عظیم و قدرتمند نبود، نه
میدید و نه درک میکرد. و
ورای همهی اینها به این فکر میکنم
که چه عمیق حس کرده و چه توانا بوده وجودش
که توانسته رها کند.
که
بقیهی عمرش را به بازیبازیِ معصومانهای
آن گوشه و کنار نگذرانده. مصلحتاندیشی
نکرده. فقط
رها کرده...
این
که این داستان راست است یا دروغ، کماهمیت
است. مهم «حقیقتی» است
که در این داستان هست. حقیقتی
که مرا امروز از خودش سرشار کردهبود. این
که درک عظمت با آدم چه میکند. میخواهد عظمت اندیشهی هگل باشد برای کوژو، یا اندکی از خیالِ عظمت روح کوژو باشد
برای امروزِ من، یا عظمتِ ایستادگی موسوی و کروبی و انبوهی هموطن نامآشنا و غریبه باشد برای این سالهای ما.
جوهر
داستان یکی است...
* Ludwig,
Ralf. Hegel für Anfänger. Phänomenologie des Geistes.
München: dtv 2013, S. 11
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر