مردد بودم که این ترجمه را بگذارم اینجا یا نه. متن ترجمهی مستقیم یا نقل غیرمستقیم بخش عمدهای از سخنرانی نوید کرمانی، نویسنده و شرقشناس ایرانی-آلمانی در جشن شصت و پنج سالگی قانون اساسی آلمان فدرال در مجلس است. کرمانی سخنرانی است دوملیتی. سبک سخنرانی قابل توجه است؛ این که با همهی نرمخویی و زیباییش سویههای قوی انتقادی در خود دارد و اینطور که از ارزیابیها برمیآید، از روال استاندارد نطقهای رسمی اینچنینی انحرافی مثبت نشان میدهد. متن سخنرانی در عین حال که خیلی قوی و نقادانه است، حس خوبی از تعلق به این سرزمین و دوست داشتنش را نیز در خود دارد. انگار که بازخورد بسیار خوبی هم داشته. تعدادی، حتا نویسندهی مقالهی تسایت آنلاین، انگشت گذاشتهاند روی این که نمایندهی حزب سوسیال-مسیحی جلسه را ترک کرده. دلیلش را نویسندهی مقالهی تسایت آنلاین در یاد کردن مکرر از ویلی برانت و فقط ویلی برانت و نه هیچ صدراعظم دیگر برمیشمرد. متن سخنرانی طولانی است. بخشهایی از آن به نظرم بسیار بلیغ، زیبا و قدرتمند رسیدند و بسیاری از آن برای منِ ایرانیِِ غیرآلمانی و شاید در آینده ایرانی-آلمانی چیزهای خوبی برای آموختن داشت. مایهی خوشحالی است، اگر اینجا گذاشتنش باعث شود کمی بیشتر خوانده شود:
ساختار کلی سخنرانی از این قرار است که - نقل به مضمون – کرمانی از پارادوکس یاد میکند و از این که پارادوکس روش بیانی متعارفی برای متون حقوقی، که تلاششان دستیابی به بیشترین وضوح است، نیست. قانون اساسی با این جملهی تناقضگو آغاز میشود که «کرامت انسانی غیر قابل تعرض است» و کرمانی میگوید که اگر قابل تعرض نبود، قانون خود را در جملهی دوم به حفاظتش مکلف نمیکرد. بعد به ترتیب بندهای متعددی از قانون را میخواند و میگوید که اینها در زمان تصویب اولیه در سال ۱۹۴۹ فقط یک سری اظهارات بیپشتوانه بودهاند و واقعیت جامعه را منعکس نمیکردهاند. اجرا کردن این قوانین در طول سالهای بعد آنها را به واقعیت تبدیل کرده. این بین بندهایی از حق فرد در رشد شخصیت خودش، برابری حقوق زن و مرد، برابری در برابر قانون، لغو مجازات مرگ، آزادی بیان و ... را اسم میبرد و اشاره میکند که چگونه هرکدام به شکلی در زمان تصویب قانون از واقعیت و بعضا خواست آن زمان جامعه فاصله داشتهاند. از یک نظرسنجی معتبر در سال ۱۹۵۱یاد میکند که مردم ۴۵ درصد به قانون اساسی امپراتوری آلمان، ۷ درصد به قانون اساسی جمهوری وایمار، ۴۲ درصد به قانون اساسی نازیها و فقط ۲ درصد به قانون اساسی جمهوری فدرال فعلی رای دادهاند. یکی از جملات درخشان سخنرانی درست همینجاست: «ما چهقدر باید خوشحال باشیم که در آغاز جمهوری فدرال سیاستمدارانی سر کار بودند که عمل خود را نه بر نظرسنجیها که بر باورهایشان استوار کردند.» در ادامه میگوید که حتا در پنجاهمین سالگرد قانون اساسی آلمان (یعنی فقط پانزده سال پیش) هم بهسختی قابل تصور بود که سخنران مراسم کسی باشد که دوملیتی است و تنها آلمانی نیست. از ایران یاد میکند و از این که چنین حضوری بهرغم تمام تلاشها و فداکاریها در راه آزادی هنوز نامتصور است. بعد همهی حاضرین را از صدراعظم و رییس جمهور تا نمایندهها یکبهیک خطاب میکند، حتا سفیر ایران را خطاب میکند و میگوید که نه ۶۵ سال و نه حتا ۱۵ سال طول خواهد کشید که در ایران هم یک مسیحی، یهودی، زرتشتی و یا بهایی بتواند در مجلسی برآمده از انتخابات آزاد سخنران مراسم مشابهی باشد.
از زیستپذیر شدن و دوستداشتنی شدن آلمان میگوید و با استفهام تاکیدی میپرسد که کدام دوران تاریخی آلمان آزادتر، صلحآمیزتر و روادارتر از اکنون بوده! از این میپرسد که آلمان چهوقت و از کدام مسیر توانست از پس نظامیگری قرن نوزدهمی و کشتار یهودیان عزتش را بازپس بگیرد! و میگوید که اگر تنها یک روز، یک واقعه، یک ژست در دوران پس از جنگ را بخواهد به نشانی از «عزت» نام ببرد، «زانو زدن در ورشو» است [زانو زدن ویلی برانت در برابر بنای یادبود قهرمانان گتوی ورشو، قربانیان شورش یهودیان در گتو، در مقام عذرخواهی از جنایات جنگی آلمان]:
«این خود غریبتر از تناقضی است که قانون با آن آغاز میشود و در تاریخ مردمان البته بیمثال است: این کشور در حرکتی از تواضع به عزتش دست یافت. آیا قهرمانانگی معمولا قدرت، مردانگی و نیروی فیزیکی و بیش از همه غرور را تداعی نمیکند؟ اینجا اما کسی بزرگی نشان داد با زیر پا گذاشتن غرورش و با پذیرش گناه، آنهم گناهی که او شخصا در مقام مخالف هیتلر و در مقام یک تبعیدی کمترین تقصیر را در برابرش داشت: اینجا کسی حیثیت خود را ثابت کرد، در این که در حضور همه شرمسار شد. اینجا درک کسی از وطنپرستی خود چنین بود که در برابر قربانیان آلمان زانو بزند.» در ادامه از این میگوید که در برابر صفحهی تلویزیون دچار احساساتیگری نمیشود، اما فیلم زانو زدن ویلی برانت را تا امروز نتوانسته ببیند، بی آن که اشک به چشمش بیاید «و عجیب این است که: در کنار تمام چیزهای دیگر، در کنار تاثر، یادآوری جرم، تحیر هربار تازه، اشکهای غرور هم هست، اشکهای غروری کمصدا و البته خاص برای چنین جمهوری فدرال آلمانی. [تشویق حضار] این آلمانی است که من دوست میدارم. نه آلمان لافزن، نه آلمان قلچماق، نه آلمانِ مغرور-به-آلمان بودن-و-به این که-اروپا-آخرش-آلمانی-حرف میزند. بلکه ملتی که از تاریخش نومید است، از تاریخی که تا این زمان درگیر محکوم دانستن خود و ستیز با خود بوده است، در عین حال که از شکست خود آزموده شده، شکوه و جلالش را دیگر هرگز نیاز ندارد و قانون اساسی [Verfassung] خود را بهفروتنی قانون پایه [Grundgesetz] مینامد و با غریبهها ترجیحا کمی دوستانهتر و بیغرضتر روبهرو میشود تا بار دیگر غرق بیگانهستیزی و نخوت نشود.»
در ادامه از این میگوید که چطور از قرن هیجدهم وطنپرستی مذموم دیده شد و لسینگ کلمه «جهانوطن» را برای اولین بار بهکار برد و فرهنگ آلمانی در موقعیتی دوگانه نسبت به ملیتش ایستاد. از گوته و شیلر، کانت و شوپنهاور، هولدرلین و بوشنر، هاینه و نیچه، هسه و برادرانِ مان نام میبرد که با آلمان در ستیز بودهاندو خود را شهروند جهانی دانستهاند و به وحدت اروپا باور داشتهاند، پیش از این که به یک پروژهی سیاسی تبدیل شود. کرمانی میگوید:«همین خط جهانوطنی روح آلمانی است که ویلی برانت دنبال میکند، نه فقط در جنگ علیه ناسیونالیسم آلمانی و برای اروپایی متحد، که در دفاع از یک سیاست داخلی جهانی (Weltinnenpolitik)، در فعالیت برای کمیسیون شمال-جنوب و در ریاستش بر سوسیالیست انترناسونال. و این شاید برای آلمان کنونی چندان مساعد به نظر نرسد که در دوئلهای تلویزیونی پیش از انتخابات از سیاست خارجی تقریبا هیچوقت سوال نمیشود یا یک نهاد قانون اساسی انتخابات پیش روی پارلمان اروپا را بیمعنا میکند، (تشویق حضار) وقتی که کمک کشوری با چنین موقعیت قدرتمند اقتصادی به کشورهای در حال توسعه زیر میانگین کشورهای OCDE [سازمان همکاری اقتصادی و توسعه] قرار دارد یا این حقیقت که آلمان از نه میلیون پناهجوی سوری که در جنگ داخلی وطنشان را از دست دادهاند، تنها ده هزار نفر را پذیرفته است.» (تشویق حضار)
کرمانی میگوید که فعالیت در جهان آن طور که ویلی برانت نمونهوار برایش ایستاد، در گشوده بودن بیشتر به روی جهان است. از تغییرات اعمال شده بر روی قانون اساسی یاد میکند و از اینجا به بعد سویهی انتقادی سخنش قوی میشود. تغییرات بنیادین ماده ۱۶قانون اساسی را یادآوری میکند. همچنین این حقیقت را که در سال ۱۹۹۳ جملهی موجز«کسانی که تحت تعقیب سیاسی هستند از حق پناهندگی برخوردار میشوند» چنان دستخوش تغییر شد که عملا چیزی از پناهندگی بهعنوان حق اساسی باقی نماند. از تبعیدی و پناهجو بودن ویلی برانت یاد میکند. یادآوری میکند که در جهان کنونی انسانهایی به گشوده بودن کشورهای دموکراتیک وابستگی حیاتی دارند و ادوارد سنودن را یکی از این افراد برمیشمارد، کسی که حفظ حقوق اساسیمان را مدیونش هستیم. از هزاران نفری که سالانه در مدیترانه غرق میشوند، یاد میکند. از این که آلمان با منابع کافی که در دسترس دارد، میتواند دستکم تعقیبشوندگان سیاسی را حمایت کند و خوبست که بهخاطر سود خودش به بقیهی انسانها هم شانس عادلانهای برای مهاجرت قانونی بدهد که بعدتر مجبور به پناه بردن به حق پناهندگی نشوند. به بیان کرمانی عزت ماده ۱۶ گرفته شده و حق پناهندگی توسط محتوای این ماده خدشهدار شدهاست. او در ادامه خطاب به نمایندگان آرزو میکند که تا سالگرد ۷۰ سالگی «قانون اساسی از این لکهی زشت و سنگدلانه پاک شده باشد». کرمانی میگوید: «این آلمان خوبی است، بهترینی که ما میشناسیم. بهجای این که خود را [به روی دیگران] ببندد، اجازه دارد به چنین جذابیتی مغرور باشد.»
در ادامه از موقعیت والدینش میگوید که پس از سقوط دولت مصدق مهاجرت کردهاند. از موقعیت مهاجران میگوید و از این که آلمان تنها در طول چند دهه پس از جنگ جهانی دوم جمعیت مهاجرعظیمی را در خود پذیرفته و از پس یک تغییر دموگرافیک بزرگ، آن هم فقط در طول یک نسل بهخوبی برآمده است. به نظر کرمانی آلمان در گنجاندن مهاجران تازه در خودش بهرغم تمام ایرادها و کاستیها در مجموع خوب عمل کرده. او از کشمکشهای فرهنگی، مذهبی و اجتماعی هم یاد میکند، از تعصبات آلمانیها و آنها که فقط آلمانی نیستند، از ترور و خشونت. اما کشور را در مجموع روادارتر، دوستانهتر و بهنسبت عادلتر از آلمان دههی ۹۰ میبیند. میگوید که شاید اینجا و آنجا کمبودهایی در به رسمیت شناختن بوده باشد، به ویژه در نسل پدر و مادر او در برابر خدمات نسل کارگران مهمان و شاید جاهایی هم بوده که مهاجران بهروشنی نشان ندادهاند که چهاندازه برخورداری از آزادی در این سرزمین را ارج مینهند و در اینجا از برابری اجتماعی، شانسهای کاری، مدارس و دانشگاههای رایگان، سیستم بهداشت قوی، حکومت مشروطه و آزادی بیان و آزادی مذهب نام میبرد.
سرآخر به نمایندگی از دیگران صحبت میکند و این بخش پایان درخشانی بر سخنرانی است:
«و اینگونه مایلم در انتهای سخنرانیم به نمایندگی سخن بگویم، به نامِ - نه، نه به نام تمام مهاجران، نه به نام جاما ایسو (Djamaa Isu) که خودش را تقریبا در همین روزها یک سال پیش در کمپ پذیرش اولیهی مهاجران در آیزنهوتنشتات با کمربند دار زد، از ترس این که بدون بررسی درخواست پناهندگیش به کشوری خارج ازمرزهای اتحادیه اروپا بازگردانده شود؛ نه به نام مهمت کوباشیک و دیگر قربانیان گروههای زیرزمینی نازی، که توسط نهادهای تحقیقات و روزنامههای بزرگ مملکت سالها به تبهکاری متهم میشدند؛ نه به نام تنها یکی از یهودیان مهاجر یا بازگشتهای که با کشتار تقریبا تمام مردمش هیچگاه نمیتواند کنار بیاید – اما به نام بسیاری، به نام میلیونها تن انسان، به نام کارگران مهمان که مدتهاست دیگر مهمان نیستند؛ به نام فرزندانشان و فرزندانِ فرزندانشان که مسلما با دو فرهنگ و نهایتا با دو گذرنامه بزرگ میشوند؛ به نام همکاران نویسندهام، که زبان آلمانی برای آنها نیز هدیهایست؛ به نام فوتبالیستهایی که در برزیل برای آلمان از خود مایه میگذارند، حتا وقتی که سرود ملی را نمیخوانند (تشویق)؛ همچنین به نام آنها که کمتر موفق بودهاند، به نام آنها که نیازمند کمکند و حتا به نام مجرمان که درست مثل اوتزیلها و پودولسکیها به آلمان تعلق دارند؛ بهویژه به نام مسلمانان که در آلمان از حقوقی برخوردارند که، در کمال شرمساری ما، از مسیحیان در بسیاری از کشورهای مسلمان دریغ شده؛ و به نام پدر و مادر مومنم و خانوادهای که این میان دیگر یک خانوادهی مهاجر ۲۶ نفره است، مایلم بگویم و همراهش دستکم تعظیمی نمادین کنم که: ممنون، آلمان.»
ساختار کلی سخنرانی از این قرار است که - نقل به مضمون – کرمانی از پارادوکس یاد میکند و از این که پارادوکس روش بیانی متعارفی برای متون حقوقی، که تلاششان دستیابی به بیشترین وضوح است، نیست. قانون اساسی با این جملهی تناقضگو آغاز میشود که «کرامت انسانی غیر قابل تعرض است» و کرمانی میگوید که اگر قابل تعرض نبود، قانون خود را در جملهی دوم به حفاظتش مکلف نمیکرد. بعد به ترتیب بندهای متعددی از قانون را میخواند و میگوید که اینها در زمان تصویب اولیه در سال ۱۹۴۹ فقط یک سری اظهارات بیپشتوانه بودهاند و واقعیت جامعه را منعکس نمیکردهاند. اجرا کردن این قوانین در طول سالهای بعد آنها را به واقعیت تبدیل کرده. این بین بندهایی از حق فرد در رشد شخصیت خودش، برابری حقوق زن و مرد، برابری در برابر قانون، لغو مجازات مرگ، آزادی بیان و ... را اسم میبرد و اشاره میکند که چگونه هرکدام به شکلی در زمان تصویب قانون از واقعیت و بعضا خواست آن زمان جامعه فاصله داشتهاند. از یک نظرسنجی معتبر در سال ۱۹۵۱یاد میکند که مردم ۴۵ درصد به قانون اساسی امپراتوری آلمان، ۷ درصد به قانون اساسی جمهوری وایمار، ۴۲ درصد به قانون اساسی نازیها و فقط ۲ درصد به قانون اساسی جمهوری فدرال فعلی رای دادهاند. یکی از جملات درخشان سخنرانی درست همینجاست: «ما چهقدر باید خوشحال باشیم که در آغاز جمهوری فدرال سیاستمدارانی سر کار بودند که عمل خود را نه بر نظرسنجیها که بر باورهایشان استوار کردند.» در ادامه میگوید که حتا در پنجاهمین سالگرد قانون اساسی آلمان (یعنی فقط پانزده سال پیش) هم بهسختی قابل تصور بود که سخنران مراسم کسی باشد که دوملیتی است و تنها آلمانی نیست. از ایران یاد میکند و از این که چنین حضوری بهرغم تمام تلاشها و فداکاریها در راه آزادی هنوز نامتصور است. بعد همهی حاضرین را از صدراعظم و رییس جمهور تا نمایندهها یکبهیک خطاب میکند، حتا سفیر ایران را خطاب میکند و میگوید که نه ۶۵ سال و نه حتا ۱۵ سال طول خواهد کشید که در ایران هم یک مسیحی، یهودی، زرتشتی و یا بهایی بتواند در مجلسی برآمده از انتخابات آزاد سخنران مراسم مشابهی باشد.
از زیستپذیر شدن و دوستداشتنی شدن آلمان میگوید و با استفهام تاکیدی میپرسد که کدام دوران تاریخی آلمان آزادتر، صلحآمیزتر و روادارتر از اکنون بوده! از این میپرسد که آلمان چهوقت و از کدام مسیر توانست از پس نظامیگری قرن نوزدهمی و کشتار یهودیان عزتش را بازپس بگیرد! و میگوید که اگر تنها یک روز، یک واقعه، یک ژست در دوران پس از جنگ را بخواهد به نشانی از «عزت» نام ببرد، «زانو زدن در ورشو» است [زانو زدن ویلی برانت در برابر بنای یادبود قهرمانان گتوی ورشو، قربانیان شورش یهودیان در گتو، در مقام عذرخواهی از جنایات جنگی آلمان]:
«این خود غریبتر از تناقضی است که قانون با آن آغاز میشود و در تاریخ مردمان البته بیمثال است: این کشور در حرکتی از تواضع به عزتش دست یافت. آیا قهرمانانگی معمولا قدرت، مردانگی و نیروی فیزیکی و بیش از همه غرور را تداعی نمیکند؟ اینجا اما کسی بزرگی نشان داد با زیر پا گذاشتن غرورش و با پذیرش گناه، آنهم گناهی که او شخصا در مقام مخالف هیتلر و در مقام یک تبعیدی کمترین تقصیر را در برابرش داشت: اینجا کسی حیثیت خود را ثابت کرد، در این که در حضور همه شرمسار شد. اینجا درک کسی از وطنپرستی خود چنین بود که در برابر قربانیان آلمان زانو بزند.» در ادامه از این میگوید که در برابر صفحهی تلویزیون دچار احساساتیگری نمیشود، اما فیلم زانو زدن ویلی برانت را تا امروز نتوانسته ببیند، بی آن که اشک به چشمش بیاید «و عجیب این است که: در کنار تمام چیزهای دیگر، در کنار تاثر، یادآوری جرم، تحیر هربار تازه، اشکهای غرور هم هست، اشکهای غروری کمصدا و البته خاص برای چنین جمهوری فدرال آلمانی. [تشویق حضار] این آلمانی است که من دوست میدارم. نه آلمان لافزن، نه آلمان قلچماق، نه آلمانِ مغرور-به-آلمان بودن-و-به این که-اروپا-آخرش-آلمانی-حرف میزند. بلکه ملتی که از تاریخش نومید است، از تاریخی که تا این زمان درگیر محکوم دانستن خود و ستیز با خود بوده است، در عین حال که از شکست خود آزموده شده، شکوه و جلالش را دیگر هرگز نیاز ندارد و قانون اساسی [Verfassung] خود را بهفروتنی قانون پایه [Grundgesetz] مینامد و با غریبهها ترجیحا کمی دوستانهتر و بیغرضتر روبهرو میشود تا بار دیگر غرق بیگانهستیزی و نخوت نشود.»
در ادامه از این میگوید که چطور از قرن هیجدهم وطنپرستی مذموم دیده شد و لسینگ کلمه «جهانوطن» را برای اولین بار بهکار برد و فرهنگ آلمانی در موقعیتی دوگانه نسبت به ملیتش ایستاد. از گوته و شیلر، کانت و شوپنهاور، هولدرلین و بوشنر، هاینه و نیچه، هسه و برادرانِ مان نام میبرد که با آلمان در ستیز بودهاندو خود را شهروند جهانی دانستهاند و به وحدت اروپا باور داشتهاند، پیش از این که به یک پروژهی سیاسی تبدیل شود. کرمانی میگوید:«همین خط جهانوطنی روح آلمانی است که ویلی برانت دنبال میکند، نه فقط در جنگ علیه ناسیونالیسم آلمانی و برای اروپایی متحد، که در دفاع از یک سیاست داخلی جهانی (Weltinnenpolitik)، در فعالیت برای کمیسیون شمال-جنوب و در ریاستش بر سوسیالیست انترناسونال. و این شاید برای آلمان کنونی چندان مساعد به نظر نرسد که در دوئلهای تلویزیونی پیش از انتخابات از سیاست خارجی تقریبا هیچوقت سوال نمیشود یا یک نهاد قانون اساسی انتخابات پیش روی پارلمان اروپا را بیمعنا میکند، (تشویق حضار) وقتی که کمک کشوری با چنین موقعیت قدرتمند اقتصادی به کشورهای در حال توسعه زیر میانگین کشورهای OCDE [سازمان همکاری اقتصادی و توسعه] قرار دارد یا این حقیقت که آلمان از نه میلیون پناهجوی سوری که در جنگ داخلی وطنشان را از دست دادهاند، تنها ده هزار نفر را پذیرفته است.» (تشویق حضار)
کرمانی میگوید که فعالیت در جهان آن طور که ویلی برانت نمونهوار برایش ایستاد، در گشوده بودن بیشتر به روی جهان است. از تغییرات اعمال شده بر روی قانون اساسی یاد میکند و از اینجا به بعد سویهی انتقادی سخنش قوی میشود. تغییرات بنیادین ماده ۱۶قانون اساسی را یادآوری میکند. همچنین این حقیقت را که در سال ۱۹۹۳ جملهی موجز«کسانی که تحت تعقیب سیاسی هستند از حق پناهندگی برخوردار میشوند» چنان دستخوش تغییر شد که عملا چیزی از پناهندگی بهعنوان حق اساسی باقی نماند. از تبعیدی و پناهجو بودن ویلی برانت یاد میکند. یادآوری میکند که در جهان کنونی انسانهایی به گشوده بودن کشورهای دموکراتیک وابستگی حیاتی دارند و ادوارد سنودن را یکی از این افراد برمیشمارد، کسی که حفظ حقوق اساسیمان را مدیونش هستیم. از هزاران نفری که سالانه در مدیترانه غرق میشوند، یاد میکند. از این که آلمان با منابع کافی که در دسترس دارد، میتواند دستکم تعقیبشوندگان سیاسی را حمایت کند و خوبست که بهخاطر سود خودش به بقیهی انسانها هم شانس عادلانهای برای مهاجرت قانونی بدهد که بعدتر مجبور به پناه بردن به حق پناهندگی نشوند. به بیان کرمانی عزت ماده ۱۶ گرفته شده و حق پناهندگی توسط محتوای این ماده خدشهدار شدهاست. او در ادامه خطاب به نمایندگان آرزو میکند که تا سالگرد ۷۰ سالگی «قانون اساسی از این لکهی زشت و سنگدلانه پاک شده باشد». کرمانی میگوید: «این آلمان خوبی است، بهترینی که ما میشناسیم. بهجای این که خود را [به روی دیگران] ببندد، اجازه دارد به چنین جذابیتی مغرور باشد.»
در ادامه از موقعیت والدینش میگوید که پس از سقوط دولت مصدق مهاجرت کردهاند. از موقعیت مهاجران میگوید و از این که آلمان تنها در طول چند دهه پس از جنگ جهانی دوم جمعیت مهاجرعظیمی را در خود پذیرفته و از پس یک تغییر دموگرافیک بزرگ، آن هم فقط در طول یک نسل بهخوبی برآمده است. به نظر کرمانی آلمان در گنجاندن مهاجران تازه در خودش بهرغم تمام ایرادها و کاستیها در مجموع خوب عمل کرده. او از کشمکشهای فرهنگی، مذهبی و اجتماعی هم یاد میکند، از تعصبات آلمانیها و آنها که فقط آلمانی نیستند، از ترور و خشونت. اما کشور را در مجموع روادارتر، دوستانهتر و بهنسبت عادلتر از آلمان دههی ۹۰ میبیند. میگوید که شاید اینجا و آنجا کمبودهایی در به رسمیت شناختن بوده باشد، به ویژه در نسل پدر و مادر او در برابر خدمات نسل کارگران مهمان و شاید جاهایی هم بوده که مهاجران بهروشنی نشان ندادهاند که چهاندازه برخورداری از آزادی در این سرزمین را ارج مینهند و در اینجا از برابری اجتماعی، شانسهای کاری، مدارس و دانشگاههای رایگان، سیستم بهداشت قوی، حکومت مشروطه و آزادی بیان و آزادی مذهب نام میبرد.
سرآخر به نمایندگی از دیگران صحبت میکند و این بخش پایان درخشانی بر سخنرانی است:
«و اینگونه مایلم در انتهای سخنرانیم به نمایندگی سخن بگویم، به نامِ - نه، نه به نام تمام مهاجران، نه به نام جاما ایسو (Djamaa Isu) که خودش را تقریبا در همین روزها یک سال پیش در کمپ پذیرش اولیهی مهاجران در آیزنهوتنشتات با کمربند دار زد، از ترس این که بدون بررسی درخواست پناهندگیش به کشوری خارج ازمرزهای اتحادیه اروپا بازگردانده شود؛ نه به نام مهمت کوباشیک و دیگر قربانیان گروههای زیرزمینی نازی، که توسط نهادهای تحقیقات و روزنامههای بزرگ مملکت سالها به تبهکاری متهم میشدند؛ نه به نام تنها یکی از یهودیان مهاجر یا بازگشتهای که با کشتار تقریبا تمام مردمش هیچگاه نمیتواند کنار بیاید – اما به نام بسیاری، به نام میلیونها تن انسان، به نام کارگران مهمان که مدتهاست دیگر مهمان نیستند؛ به نام فرزندانشان و فرزندانِ فرزندانشان که مسلما با دو فرهنگ و نهایتا با دو گذرنامه بزرگ میشوند؛ به نام همکاران نویسندهام، که زبان آلمانی برای آنها نیز هدیهایست؛ به نام فوتبالیستهایی که در برزیل برای آلمان از خود مایه میگذارند، حتا وقتی که سرود ملی را نمیخوانند (تشویق)؛ همچنین به نام آنها که کمتر موفق بودهاند، به نام آنها که نیازمند کمکند و حتا به نام مجرمان که درست مثل اوتزیلها و پودولسکیها به آلمان تعلق دارند؛ بهویژه به نام مسلمانان که در آلمان از حقوقی برخوردارند که، در کمال شرمساری ما، از مسیحیان در بسیاری از کشورهای مسلمان دریغ شده؛ و به نام پدر و مادر مومنم و خانوادهای که این میان دیگر یک خانوادهی مهاجر ۲۶ نفره است، مایلم بگویم و همراهش دستکم تعظیمی نمادین کنم که: ممنون، آلمان.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر