این متن را چند ماه پیش نوشتهبودم. الان که خواندمش،
دلم خواست بگذارمش اینجا. گرچه آنقدرها به حقیقت نپیوسته...
دیگر دارد در عملم تهنشین میشود این احساس فاصلهگرفتن
هرچهبیشتر از فضای مجازی؛ از مجازی که واقعیت زندگی مرا بیمار کرده. رنگ زندگیم
مدتهاست زرد شده. تعادل مایعات درونیش ریخته بههم و این همه البته گناه فضای
مجازی نیست. فضای مجازی فقط تشدید کرده چیزها را. مثل خوردن مداوم آلو و گلابی وقتی
که به اسهال شدید دچاری! برای تشویش ذهن من، درست همین کار را کرده و تحلیل برده
مرا و تواناییهایم را! بمبی مداوم بوده انگار در آشفتگی دیرین شهر درون من. بمبی
که نظمهای کوتاهبرد را هم در انفجارهای مدامش ناممکن میکرده. و البته فرمانده
خودم بودهام. خودم که اجازه میدادهام که بمبها بر سر خودم ببارند و بعد باز
همان خودم بودهام که دیرگاه شب میان بقایای خانهها و فضاهای نیمهسوخته، دنبال
ایجاد نظم بودهام. میخواستهام یا لازم بوده که بخواهم چیزی را ساختار بدهم...
مرض است یا چیزی بیش از مرض شاید. پارادوکس است میدانم. خوددرگیری است یا هر اسمی
در همین مایه که دو چیز متضاد را مدام به جان هم میاندازد انگار.
یک جهان شلوغ که همه همیشه در آن حی و حاضرند. خودشان
هستند، خبرهایشان هست و دورترین اتفاقات بعیدترین نقاط جهان میآیند اینجا میان
اتاق ۳ در ۴ تو دور میزنند. اتاق سفید تو با دیوارهای سادهی بینقش میزبان
سخنرانیها میشود. سیل میآید و ماشینها و اشیا روی آب شناور میشوند، صندلیام آن
میان شناور است. آدمهایی از نسل و نژاد گوناگون میخورند به پایههای صندلیم. سیل
آوارگان سرازیر میشوند میان اتاق، با چهرههای دودزده و موهای ژولیده و بچههایشان
که در سر من شیون میکنند... جایی جایزه میدهند. برنده خوشبختی آن سر اتاق روی
صحنه ظاهر میشود و میان هورا و شادی جمعیت سخنان نغزی میگوید و میرود. همه
دارند حرف میزنند. انگار هزاران بلندگوی ناپیدا هزار و چند نوع صدا را میآورد
اینجا در حوصله اتاق کوچک منتشر میکند و بعد اینها همه گردبادی میشود. همهچیز
هی درهم میرود و باز از هم رها میشود... کنده که میشوم، حال قایقی را دارم روی
آب پس از طوفانی سهمگین. هنوز بالا و پایین میروم. بالا. پایین. چیزی از تهوع در
حس اعصابم منتشر میشود گاهی. خستهام و نمیشود که بنشینم و چیزی را جایی بچینم.
در حوصله ذهنم نیست. باید زمان بگذرد و اتاق بازسازی شود. باید اعصاب آرامش پیدا
کنند. واقعیت سادهی دور و بر که خیلی ساکتتر است بیاید و خاطره شلوغی مجازی را
آرام عقب بزند. یادم بیاید که اینجا ۳ در ۴ است با دیوارهای ساده و سپید و تنها من هستم، پنجرهی بزرگ من، درخت تبریزی
دوردست و این متن که قرار است با هم حرف بزنیم.
عاشق فضا و تصویرهاش شدم یوگی جونم.
پاسخحذفمرسى لولو جونم. خوشحالم كه دوستش داشتى:-)
حذفاین نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذف